شب است و هوا تاریک است...
چشم چشم را نمیبیند...
همه اهل زمین در خوابند
در کوچه ها صدای نفس کشیدن هم نمی آید
اما نه... انگار صدای ضعیفی از دور به گوش میرسد
این صدای چیست ؟ انگار صدای گریه است...
آری یک نفر در حال گریه کردن است...
یک دل ماتم زده که در نیمه شب خواب را رها کرده
در حال زاری است...
به راستی چه میشود که آدمی چنین از لذت خواب ناز بگذرد
ونیمه شب به شوق عبادت رخت خواب راحتش را رها کند
وضو بسازد و به نماز بایستد؟؟؟
چگونه است که چنین حالی دارد؟
عشق محلولی است که انسان را وادار میکند به خاطر معشوق
شب ها را به عشقبازی با پروردگار برخیزد
واین است جرئه نابی که هرکس را لیاقت نوشیدنش نیست...
نویسنده:عادل چراغیان
شعر کده عادل چراغیان
@karbala14
|