سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کربلایی دیگر

 
درباره وبلاگ

 

موضوعات

 

آخرین نوشته ها

 

پیوند ها

 

آرشیو مطالب

 

پیوندهای روزانه

 

خبرنامه

 

آمار وبلاگ

 

 

وصیت نامه شهدا

 

لوگو دوستان

 

امکانات جانبی




 
بیست هزار فرسنگ زیر غم ها...

گاهی اوقات دوست دارم

                            زیر باران قدم بزنم...

ودر حین قدم زدن فکر کنم...

گاهی اوقات دوست دارم وسط خنده ها و

جک تعریف کردنام بزنم زیر گریه...

گاهی اوقات دوست دارم مردم فکر کنن

دیوونه ام...

گاهی اوقات دوست دارم بخوابم

اما بیدار نشم...

گاهی اوقات دوست دارم یه نفر باشه

نه برای درد دل یا گلایه و گریه

برای این که زیر گوشم یه سیلی محکم بزنه...

گاهی اوقات دوست دارم قرص آرام بخش بخورم

نه برای آرامش

فقط برای اینکه بقیه بفهمن حالم بده...

شاید فکر کنید واقعا دیوونه ام!!!

گاهی اوقات دوس دارم چیزایی رو که نمیتونم بگم ،بگم...

اما موندن زیر بار سنگین غم بهتر از

رفتن زیر بار ذلت یا منت کس دیگه ایه...

گاهی اوقات غم اونقدر زیاده که آدمو خم میکنه

اونوقته که فقط باید خلوت کنی بین خودت و کسی که بدونه

دردت چیه؟

 

نویسنده :عادل چراغیان

دلاتون خالی از غم ...







جمعه 94 مرداد 2 توسط عادل چراغیان (سرباز ولی)



(من) را گم کرده ام...

روزگاریست که تنهایم...

به دنبال سر نخی از زندگی در زندگیم میگردم...

به هر طرف نگاه میکنم دیروز است...

فردا هایم را به بهای دیروز فروخته ام...

نشانه ای از روشنایی در این همه ظلمت نمی یابم...

این روز ها فقط تکیه کلامم این است:

(هی... میگذرد...)

به راستی که میگذرد ...

زندگی ...

از روی جسم بی روح من ...

درگیر و دار بازی هایش

(بازیم داد)

و من به جای بازی برای خودم ،برای او بازی کردم

وفقط با دستانم، دستانم را قطع کردم...

خیلی وقت است که دیگر درد هایم التیام نمی یابند

و (( فقط فراموششان میکنم...))

اما باز در تکرار های زندگی زخم های عمیق گذشته

دوباره نمایان میشوند...

کاش میشد که دست هایم را پس بگیرم

و اینبار برای خودم بازی کنم

کاش خودم بلند شوم و فریاد بزنم...

(دیگر بس است)

باید )من) را پیدا کنم...

شاید این جستجو از یک لحظه فکر کردن

در آنچه که فراموش کرده ام شروع شود...

به راستی من کی هستم؟

از کجا آمده ام؟

چرا آمده ام؟

به کجا میروم؟

شاید اینها را باید بیابم تا (من پیدا بشود)...

 

 

نویسنده: عادل چراغیان

منتظر ایده ها ،انتقادات و پیشهناد های شما هستم...

یا علی.

 

 







جمعه 94 مرداد 2 توسط عادل چراغیان (سرباز ولی)



رد پای یار...

اینجا سررزمین من است...

سرزمینی که روزی مردمش

ادعای با علی بودن را داشتند...

برای عشق علی (ع) و اولادش

سینه سپر میکردند و

فریاد هیهات منا الذّله سر میدادند

حالا اما خیلیها دیگر به دنبال

طریق خانه آل علی نمیگردند

اینبار همه به دنبال راهی برای

کثرت مال و پیدا کردن ظاهری موجه

در نزد دیگرانند...

مدرنیته ما را بلعید...

یادمان رفت علی (ع) فقط

یک دست لباس داشت...

شعار او نظافت بود نه تجدد!!!

حرف هایم خنده دار است؟

مردم سرزمین ما انگار یادشان رفته

که علی(ع) در اوج پاکی استغفار میکرد

و از خوف خدا بیهوش میشد...

طاقچه هامان را برای خدا خیلی بالا گذاشته ایم...

زمین زیر پاهامان کم کم دارد به آسمان میچسبد!!

به خدا شهدا سر بر خاک نگذاشتند تا خاکی بمانند

آنها با خاکی شدن به افلاک رسیدند...

ما به کجا میرویم؟

ودر این کویر تف زده دل ها

هیچکس به دنبال ردّ پای مهدی فاطمه(ع)

نمیگردد؟؟؟

 

مطلب از عادل چراغیان

 







سه شنبه 94 تیر 2 توسط عادل چراغیان (سرباز ولی)



پاهای بی رمق(راه برگشت)...

این جا کجاست ؟

پاهایم رمق ایستادن ندارند...

به راستی که چقدر سنگین است!!!

آه هوا نفسم را می دزدد!!

از درون میسوزم.

از دور سو سوی چراغی پیداست...

همه جا تاریک است

سرم را میچرخانم شاید کسی را ببینم

نه ...

انگار هیچ آدمیزادی نیست...

تشنه ام ...

فریاد میزنم آیا کسی نیست که به من جرعه ای آب بدهد؟

هوا سوز دارد؟

ناگاه دستی به گرمی دستان با محبت مادر

بر روی شانه راستم حس میکنم

اما من که تنها هستم

صدایی به گوشم رسید

((لات حین حین مناص))

هیچ گریزگاهی نیست

با ترس گفتم اما من امید داشتم

و ناگاه همه جا روشن شد

نوری عجیب در دلم به وجود آمد

 وباز ندا آمد :

ان الله یحب الراجّون

خداوند امیدواران را دوست دارد...

((یا ایها الذین آمنو لا تقنطو من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا))

(ای کسانی که ایمان آورده اید از رحمت خدا نا امید نشوید

همانا خداوند تمامی گناهان را میبخشد.)

همیشه راهی برای بازگشت هست...

مطلب از :عادل چراغیان







سه شنبه 94 تیر 2 توسط عادل چراغیان (سرباز ولی)



مناجات...

خدایا بنده ای بد کار هستم

بده دست کریمت را به دستم

منم خاک و تو افلاکی خدایا

تو بالایی و من چون ذرّه پستم

گدای من در این شب های زیبا

سر کوی تو ای جانان نشستم

تو ای بخشنده ای محبوب دلها

ببخشا عهد هایی که شکستم

شعر از :عادل چراغیان







دوشنبه 94 تیر 1 توسط عادل چراغیان (سرباز ولی)